کودکان در طول تاریخ آموزش و پرورش همواره از طریق روشها، راهبردها و دیدگاههای مختلف کنترل شده و به نظم در آمدهاند. این شیوهها که امروزه به عنوان شیوههای نوین انضباطی در مدرسه به کار گرفته میشوند، از نظر میشل فوکو و پیروانش؛ یعنی رز، مارشال، رادفورد و میلی[1] به عنوان روشهای انقیاد کودکان در نظامهای آموزشی مورد انتقاد قرار گرفتهاند. در این مقاله تصریح شده است که چگونه شیوههای انضباطی که با هدف تربیت افرادی سودمند و مفید برای اجتماع در نظامهای آموزشی به کار گرفته میشوند، میتوانند به انقیاد و مطیعسازی آنها منجر شوند. از این رو ضمن تبیین این نگاه نقادانه به رژیمهای عمل انضباطی در نظام آموزشی، به تأسی از دیدگاه تبارشناسانهی فوکو، پیوند میان قدرت- دانش در تحول فهم بشر از عمل انضباطی مورد بررسی قرار گرفته و خاطر نشان شده است که طی تاریخ تحول رویکردهای انضباطی ( مداخلهای، تعاملی و عدم مداخله) در دانش تربیتی؛ گفتمانهای اقتصادی- سیاسی و اجتماعی لیبرالیستی، نظامهای آموزشی را تبدیل به عاملی برای انقیاد کودکان توسط خودشان کردهاند.